در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !

ساخت وبلاگ
طبق معمول اومدم فقط نیمه ی خالی لیوان رو براتون بنویسم و برم تا انرژی منفی بعدی :)) ۱۰ روز هست که در سفریم. منزل پدری. و سر برگشت مون من اینقدر حس بدی دارم که خدا می دونه. دقیقا داریم شبی برمیگردیم که فرداش دورهمی خانواده مادری من هست و من سر این که نیستیم چقدر مورد عنایت حرف های مامانم قرار گرفتم.. کلا این سفر از حرف های مامان خیلی حس منفی گرفتم.. کلی انتقاد و پیشنهاد و شکایت از زندگی مشترک مون بهم گفتن.. و من روز به روز حس میکردم که چقدر همسرم ایراد داره و انگار نمیتونستم رفتار های خوبشو ببینم.. تازه مامانم نصف مسائل ما رو نمیدونه وگرنه توی این سفر به این نتیجه میرسیدم که جدا بشیم اصلا :)) و همسر هم انصافا سنگ تموم گذاشت طوری که من هیچ جای دفاعی نداشتم در مورد انتقادات خانوادم جز لبخند و تایید حرفاشون و اینکه بگم این مسائل فقط با مشاور حل میشه و دعوت شون کنم به صبوری و میخوام در برگشت شبانه مون در این مورد با همسر حرف بزنم و بگم نمیتونه هرطور دلش خواست با ما رفتار کنه و تحمل همون رفتار متقابل رو نداشته باشه در مورد خودش! خیلی خشمگینم چون اگر من مثل خودش اینقدر بدقول بودم زمین و زمان رو به هم میدوخت .. و من دلم میخواست آب بشم توی زمین از شرمندگی در برابر عزیزانم.. اینقدر دلم میخواد تلافی کنم و ببینم چه حرفی برای گفتن خواهد داشت.. پر از حس بی اعتمادی و موردتمسخرواقع شدن و عدم امنیت توی رابطه مون هستم.. در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 79 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 18:35

براش مینویسم: سلام به اندازه پول یارانه از یکی قرض بگیر یارانه رو که گرفتیم بهش برگردون. پیامک‌ رو ارسال میکنم و بغضم میشکنه و زار زار گریه میکنم. نزدیک اذانه. با خدا حرف میزنم. میگم میبینی چقدر دلم شکسته؟ میبینی برای یه لباس عروسی که میدونم آخرش هرطوری شده تهیه میشه چقدر باید ناراحت باشم؟ من که طلامو‌ فروختم تا بدهی هاشو بده. چندبار بهش گفتم ماه دیگه عروسی داریم. پنج‌ تومنشو بذار کنار. نکرد و الان نمیدونم چه خاکی باید به سرم بریزم. از همون اول گفتم خدایا میشه ما موقع عروسی مریض باشیم؟ اصن کرونا بگیریم که بهونه ای بشه برای نرفتن. وگرنه من که چقدر دوست دارم بریم. چقدر دلم میخواد برم آرایشگاه. دلم میخواد همسر کت و شلوار بپوشه. نه که‌ چون دلم میخواد.. بعد ۷ سال یه شنیون و میکاپ ساده دوست دارم. باید لباس بخرم. اونم که دایی عروسه مثلا.. حالا کادو رو چیکار کنیم؟ بلیط برگشت مون چی میشه؟ آره دارم بخاطر همه ی اینها گریه میکنم.. میدونم که برای خدا کاری نداره.. همه ش جور میشه ایشالا.. ولی کم کاری بنده اش رو چکار کنم؟ اصلا چرا من باید قبل هر برنامه شادی اینقدر غصه بخورم؟ استرس بکشم؟ و خلاصه زهرمارم بشه و یه خاطره تلخ از پشت صحنه ماجرا توی ذهنم نقش ببنده.. دلم میخواد از جلسه مشاوره هفته پیش بنویسم.. هنوز وقت نشده.. در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 74 تاريخ : دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت: 13:24

چهارسال پیش.. مثل امشبی.. یکی از علائم زایمان زودتر از زمانی که فکرشو میکردیم سراغم اومد و آخرای شب راهی بیمارستان شدم..در حالی که همه نگران بودن چی میشه اما واقعا لطف خدا بود که من بدون ذره ای استرس اون شب رو توی بیمارستان گذروندم و فردا ظهرش یعنی ۱۷ بهمن ۹۷ دخترجانم رو بغل گرفتم..  زیباترین و سخت ترین و شیرین ترین روزها رو گذروندم توی این چهارسال.‌. از سختی های روزهای اولش گرفته تا شیرینی های امروز.. کلی تجربه و رشد داشته برام‌ مادری.. از خدا میخوام کمکم کنه دخترم توی مسیر خودش قدم برداره..  بهم گفته کیک تولد توت فرنگی میخواد و کادوی اسباب بازی و دوست داره دوستاشم توی تولدش باشن! داریم سعی میکنیم همین کارو بکنیم :) بینهایت خداروشکر میکنم که دارمش.. شما هم برای عاقبت بخیریش دعا کنید :) در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 2 اسفند 1401 ساعت: 15:52

برام جالبه.. وقتی میخوایم قهر کنیم یه اتفاقی میفته که مجبورر میشیم با هم مرتبط بشیم.. یادمه اولای عروسی مون بود و شب بعد از کلی جر و بحث با خشم و دلخوری زیاد اومدیم بخوابیم. کمی که گذشت دیدم ای وای! یه سوسک بالدار بزرگ توی چارچوب در وایساده و نمیتونم برم بیرون اتاق آب بخورم. خلاصه همسرو صدا زدم و کلی خندیدیم و اون سوسک باعث شد همه چی رو فراموش کنیم :))  در حالی که حسابی ازش شاکی بودم و دیشب نتونستم خوب بخوابم صبح اومدم گوشی مو بردارم که افتاد زیر تشک تخت و از اونجایی که زورم نمیرسید بیارمش، مجبور شدم صداش بزنم کمکم کنه :/ و بعدش که همچنان در حالت نیمه قهر رفت سرکار و با گوشی خودم اسنپ گرفته بود بهم زنگ زد و گفت که ماشین باباش دستش بوده اما فراموش کرده و با اسنپ رفته :))))) وای چقدر خندیدیم و باز بهمون ثابت شد که قهر کردن به ما نیومده و انگار خدا یه کاری میکنه تا ما رو به هم وصل کنه.. الانم میخواد با اسنپ بیاد خونه ناهار بخوره و با ماشین برگرده :)) خدا این بهونه های کوچیک برای آشتی رو از ما نگیره :)) در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 2 اسفند 1401 ساعت: 15:52